معناي واقعي زندگي چيست؟

بهترين لوازم آرايشي

معناي واقعي زندگي چيست؟

۸ بازديد

معنا چيست؟

دقتِ بسيار براي كشف مفاهيم واژه‌ها و پرسيدن سؤالاتي از اين دست، حالتي فيلسوف‌مسلك به ما مي‌دهد؛ اما بعضي مواقع از اين پرسش‌هاي معناگرا گريزي نيست؛ مثلا كافي است چند دقيقه به اين فكر كنيم كه معنا چيست؟ چرا بايد به هر آنچه در زندگي‌مان رخ مي‌دهد، معنايي اعطا كنيم؟

معناي واقعي زندگي چيست؟

 

ما در پيِ معنا‌بخشيدن به همه‌چيز هستيم: وقتي مادري فرزندش را در آغوش مي‌كشد يعني دوستش دارد، وقتي مديرم از من تعريف مي‌كند يعني از كارم راضي است، فردا هوا آفتابي است يعني مي‌توانيم به كنار ساحل برويم و مثال‌هايي ديگر از اين دست.

زندگي چيست - معناي زندگي

معنا ارتباطي است كه ميان دو واقعه يا تجربه در ذهن‌مان ايجاد مي‌شود. اتفاق «الف» و سپس اتفاق «ب» رخ مي‌دهد، اين روند باعث مي‌شود ميان اين دو، رابطه‌اي ايجاد كنيم و درنهايت بگوييم: «الف باعث وقوع ب شده است». حال در اين ميان چنانچه واقعه‌ي ديگري مثل «ج» رخ بدهد، قضيه كمي پيچيده‌تر مي‌شود و توضيحي براي آن نخواهيم داشت؛ پس به آن به چشم رخدادي بد و توضيح‌ناپذير نگاه خواهيم كرد؛ زيرا نتوانسته‌ايم در اين بازيِ معنايي، جاي مناسبي برايش پيدا كنيم.

ذهن ما به‌طور ناخودآگاه دست به توليد معنا مي‌زند. با اين كار هر آنچه در پيرامون‌مان رخ مي‌دهد، قابل‌درك مي‌شود. اما اگر بخواهيم دقيق‌تر و واقعي‌تر به اين موضوع بپردازيم، بايد بگوييم معنا ساختاري اختياري و ساختگي در ذهن ماست؛ براي نمونه، اگر ۵۰ نفر فيلمي مشابه تماشا كنند، در انتها هريك معنا و برداشتي متفاوت خواهند داشت و شيوه‌ي روايت‌شان از داستان با ديگري كاملا متفاوت خواهد بود. به همين دليل است كه بشر در زمينه‌هاي مختلف مانند سياست، پي‌درپي در حال جنگ و بحث است و درست به همين علت است كه سخنان شاهدان در دادگاه‌ها چندان منابع قابل‌استنادي نيستند. معنايي كه ما برداشت مي‌كنيم يا در پيِ ابراز آن هستيم، گاهي به‌هيچ‌وجه از سوي ديگري به شكلي مشابه دريافت و تفسير نمي‌شود. بديهي است كه پاسخ پرسش عميقي چون «زندگي چيست»، به‌سادگي به دست‌ نمي‌آيد.

انواع معنا در ذهن بشر

زندگي چيست - انواع معنا

ذهن بشر دو نوع معنا مي‌سازد: يكي با ايجاد رابطه‌اي علت و معلولي ميان دو واقعه و ديگري با تعيين رابطه‌ي خوب‌تر-بدتر ميان چيزهاي مختلف و درواقع با نوعي استدلال قياسي.

۱. روابط علت و معلولي

وقتي توپي را شوت مي‌كنيد، توپ حركت خواهد كرد. وقتي به كسي توهين مي‌كنيد، واكنش دفاعي خواهد داشت؛ مثلا اگر به دوست‌تان بگوييد زشت شده است، گريه مي‌كند يا سيلي محكمي به شما مي‌زند! براي تمام موارد ديگر نيز مي‌توان اين روابط علتي و معلولي را پيش‌بيني كرد.

در حقيقت براي بقا و آسودگي بيش‌تر در كشف معنا و پاسخ‌دهي به پرسش‌هاي پيچيده‌اي چون «زندگي چيست»، به تعريف روابط علت و معلولي نياز داريم. اين روابط بخش‌هاي منطقي ذهن ما را درگير مي‌كنند؛ براي مثال دانش و علم يكي از مصداق‌هاي اصلي نياز به بازگويي روابط علت و معلولي در زندگاني بشر است.

۲. استدلال قياسي

خوردن، بهتر از تلف‌شدن از فرط گرسنگي است. پولداربودن بهتر از ورشكستگي است. قرض‌گرفتن بهتر از دزدي است. تعيين خوب و بد بودن چيزهاي مختلف بخش مهمي از طبيعت ارزش‌هاي ما را مي‌سازد. از طريق همين ساختار است كه مشخص مي‌كنيم چه‌چيزهايي در زندگي براي‌مان مهم‌تر و مفيدتر هستند.

استدلال قياسي براي تعيين خوب‌تر و بدتر بودن موضوعات مختلف در مقايسه با يكديگر، به بخش عاطفي و احساسي ذهن‌مان بازمي‌گردد. به‌طوركلي، هر آنچه باعث مي‌شود كه احساس خوبي در ما ايجاد شود، به‌عنوان «خوب» يا «بهتر» تلقي خواهد شد.

قدمت نياز به كشف معنا

زندگي چيست - قدمت كشف معنا

هر دو روش عنوان‌شده، براي كشف و ارائه‌ي معنا توليد مي‌شوند تا بتوانيم زندگي كنيم و به اين روند ادامه بدهيم. روندهاي استدلالي گفته‌شده براي كشف معنا و يافتن پاسخ پرسش‌هاي گوناگوني چون «زندگي چيست»، به بقاي بشر كمك كرده است. از ابتداي تاريخ تا كنون، بشر براي بقا نيازمند تكيه‌كردن به معنا بوده است؛ مثلا زماني‌كه با خود مي‌انديشيد چطور بايد غذا پيدا كند، چگونه حيوانات مختلف را شكار كند، به چه شكل الگوهاي تغيير آب‌وهوا را پيش‌بيني و بررسي كند و… به معنا نياز داشته است. علاوه بر اين مسائل مادي، موارد ديگري نيز مطرح بوده است؛ مثلا انسان‌هاي ديرين نياز داشتند براي بقا و براي همراهي با قبيله و جمعي كه در آن زندگي مي‌كردند، به روش‌هاي تعامل و… پي ببرند.

پس همان‌طور كه مشخص است، معنا ابزار طبيعت براي انگيزش بشر بوده و هست. معنا و كشف آن محرك اصلي تمام اقدامات ماست. معنابخشيدن به رويدادها، حيات و ادامه‌ي آن را براي‌مان ممكن مي‌سازد. گاهي اين سيستم معنابخشي چنان مهم و پُررنگ مي‌شود كه آدمي حاضر مي‌شود جانش را هم فدا كند؛ مثلا وقتي فرزندمان بيمار است، براي نجات و كمك به او خود را به آب و آتش مي‌زنيم يا در راه كشور و عقيده گاهي حاضر به ازدست‌دادن جان‌مان نيز هستيم. تمام اينها براي تحقق‌بخشيدن به معنايي صورت مي‌گيرد كه در سر پرورانده‌ايم. شايد بتوان گفت كه معنا نيروي محركه‌ي ما براي هر اقدامي است.

گم‌شدن معنا و تأثيرهاي آن

حال به اين فكر كنيم كه نبود معنا در زندگي چه تأثيرهايي بر ما دارد. وقتي معنايي در كار نيست، انگيزه و علاقه‌اي نيز در پي نخواهد داشت و شور و تلاشي در كار نخواهد بود. پس معنا منبعي است كه بايد در زندگي پرورانده و استفاده بشود. معنا در ذهن ما شكل مي‌گيرد. معنا حقيقتي گيتي‌شناسانه نيست كه بخواهيم كشفش كنيم و ارشميدس‌وار در لحظه‌اي فريادِ «يافتم… يافتم» سر بدهيم. معنا دقيقا در درون ذهن ما نقش مي‌بندد.

معنا به عمل و اقدام نياز دارد. معنا درواقع چيزي است كه بايد به‌شكل مستمر آن را در درون ذهن بيابيم و پرورش دهيم. معنا براي سلامت رواني ما ضروري است. بدون آن، ذهن و قلب‌مان پوسيده مي‌شود و مي‌ميرد. مانند آب كه در بستر رودها جريان دارد، معنا نيز در ذهن ما جاري است. درباره‌ي معنا و پرسش‌هاي مهمي چون «زندگي چيست»، نكته‌ي مهم اين است كه آنچه گذشته است، ديگر اهميتي ندارد و آينده نيز هنوز در دسترس نيست؛ پس بايد مدام به‌دنبال احياي معنا در لحظات حال باشيم.


تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.